پروانگی رسم ماست...

سیونار-sionar

پروانگی رسم ماست...

سیونار-sionar

پروانگی رسم ماست...
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مطلب» ثبت شده است

خصوصیات دختران و پسران

خصوصیات آقا پسرها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی... سن ۱۴ سالگی: تازه توی این سن ، هر رو

از بر تشخیص میدن! (اول بدبختی!)


سن ۱۵ سالگی: یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن! ... از قیافه ء خودشون

بدشون میاد!


سن ۱۶ سالگی: توی این سن اصولا“ راه نمیرن ، تکنو می زنن! ... حرف هم نمی زنن ،

داد می زنن! ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن!


سن ۱۷ سالگی: یه کمی مثلا آدم می شن! ... فقط شعرهاشون رو بلند بلند می

خونن! (یادش به خیر ، اون روزا که تکنو نبود ، راک ن رول می خوندن!)


سن ۱۸ سالگی: هر کی رو می بینن ، تا پس فردا عاشقش می شن! ... آخ آخ!

آهنگهای داریوش مثل چسب دوقلو بهشون می چسبه!

دختر بودن یعنی...

دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!

دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!

دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی …

دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!

دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت

دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر و خاله و عمه ت هستن

دختر بودن یعنی انتظار خاستگار مایه دار!

دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!

دختر بودن یعنی دخترو چه به رانندگی؟

دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی!

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!

دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه!

دختر بودن یعنی ببخشید میشه جزوه تونو ببینم؟!

دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل….هزار ماشالااااااا…

دختر بودن یعنی برو تو ، دم در وای نستا!

دختر بودن یعنی لباست ۴ متر و نیم پارچه ببره!

دختر بودن یعنی خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم!

دختر بودن یعنی کجا داری میری؟!

دختر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم!

دختر بودن یعنی کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟!

دختر بودن یعنی خیلی خودسر شدی!

دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن!

حسنک کجایی...

حسنک کجایی،تصمیم کبری،...کجایند؟


گاو ماما میکرد


گوسفند بع بع میکرد!


سگ واق واق میکرد


و همه با هم فریاد میزدند : حسنک کجایی ؟


شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود .


حسنک مدت زیادی است به خانه نمی آید


او به شهر رفته است و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن میکند


او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات


جلوی آینه به موهای خود ژل میزند


موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست

پایان زندگی...

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است ،

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز ، تنها دو روز خط نخورده باقی بود .


پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روز های بیشتری از خدا بگیرد ،

داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سکوت کرد ،

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد ،

آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا سکوت کرد .

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید ،

خدا سکوت کرد ، کفر گفت و سجاده دور انداخت ،

خدا سکوت کرد ، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد ،

خدا سکوتش را شکست و گفت : "

عزیزم ، اما یک روز دیگر هم رفت ،

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی ،

تنها یک روز دیگر باقی است ، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن . "

بیمارستان روانی(طنز)

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى ،

از روان‌ پزشک پرسیدم شما چطور می‌ فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در

بیمارستان نیاز دارد یا نه ؟


روان ‌پزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب می‌ کنیم و یک قاشق چای خورى ،

یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌ گذاریم و از او می ‌خواهیم که وان را خالى کند .


من گفتم : آهان ! فهمیدم . آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ ‌تر است .

روان ‌پزشک گفت : نه ! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می ‌دارد . شما می ‌خواهید

تخت ‌تان کنار پنجره باشد ؟

کجا هستیم ...(طنز)

شتر مادر: «پسرم، برای راه رفتن در صحرا داشتن این نوع دست و پا ضروری است.»


بچه شتر:

«چرا مژه‌های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت‌ها مژه‌ها جلوی دید من را می‌گیرد.»

 


شتر مادر: «پسرم، این مژه‌های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که

چشم‌ها ما را در مقابل باد و شن‌های بیابان محافظت می‌کنند.»


بچه شتر: «فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان

هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه‌هایمان هم برای محافظت

چشمهایمان در برابر باد و شن‌های بیابان است.»


بچه شتر: «فقط یک سوال دیگر دارم.»


شتر مادر: «بپرس عزیزم.»


بچه شتر: «پس ما در این باغ وحش چه غلطی می‌کنیم؟»

مهارت‌ها، علوم، توانایی‌ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی

و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟

رویا

کَـــــر شدم !!!  
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
  انگار تقصیر هم ندارند … ! 
 انگار زیاد منتظر ماندند ،
 و شاید حدیث بی قراریست و یا …
  عاشقانه هایی که نوشتن ندارد… 
 و من … 
 هنوز رویا می بافم …

عاشقانه...

برای نبودن که . . . 
 همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی 
 میتوانی همین جا 
 پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، 
گم شده باشی 
 این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم  قصه می نویسم
 و گـــــــــــاهی  دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود
  تمام خیابانها را ،
 با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم .

مهمانی

می خواهم مهمانی بگیرم...  

یک مهمانیِ دو نفره... 
 من و .... 
 من و خدا... 
 به صرفِ قهوه... 
 قهوه ای تلخ...
به تلخیِ خودم... 
 شاید برایش شکر هم گذاشتم
...اما نه... 
 نمک می گذارم...
  باید خدا را نمک گیر کنم... 
 می خواهم اینگونه او را مجبور کنم... 

 مجبور کنم تا او هم مرا دعوت کند...

  به همان آرامش غریبی که در کنارش می توان داشت...