پروانگی رسم ماست...

سیونار-sionar

پروانگی رسم ماست...

سیونار-sionar

پروانگی رسم ماست...
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مطالب زیبا» ثبت شده است

مردم...

مـردم جـوری حـرف مـی زنند کـه همـه چیـز را مـی دانند.


امـا اگـر جـرات کنـی و سئوالی بپرسـی آنهـا هیـچ چیـز نمـی دانند .


پایولو کولیو

ادعای خدایی

می گویند شیطان رانده شده ، زمانی نزد فرعون ستمکار و ظالم آمد در حالی که فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد

ابلیس به او گفت : هیچکس می تواندکه این خوشهء انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟

فرعون گفت: نه.

ابلیس با جادوگری و سحر ، آن خوشهء انگور را به دانه های مروارید خوشاب تبدیل کرد.

فرعون تعجب کرد و گفت : آفرین بر تو که استاد و ماهری.

ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت : مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند ، تو با این حماقت چگونه ادعای خدایی می کنی؟

کار مشاوران(طنز)

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سر و کله‏ ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده‏ های خاکی پیدا می‏شود. راننده ی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک ، کفش های Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دورانرسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه ‏ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ‏ی NASA روی اینترنت، جایی که می‏توانست سیستم جستجوی ماهواره‏ای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحه ی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده‏ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه‏ ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می‏داد، گفت : شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همین‏طور که قبلا توافق کردیم، می‏توانی یکی از گوسفندها را ببری. آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می‏گویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: کار ساده ‏ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل می‏دانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی‏دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی !

عادت ندارم...

عــــادت نـــدارم درد دلـــــم را

به هـمه کــــس بگویـــم

پس خاکـــــش میکنم زیــر چهـــــره ی خنــــدانم...! ! !

تا همـــــه فکـــــر کننــــد . . .

نه دردی دارم و نه قلبــــــــــــــی

میدانستم...

میدانستـَـــــــــم رویــــــــ ـــــــا بود ...

مــَــن و تـــــُ ــــو !؟

بَعـــــــــید بـود آن هَمه خـــــ ـــــوشبختی !!!

حَتـــی در تَــــ ـــصـور ِخُـدا هـم نبود...

حَق داشتــــ که بـرآورده نکرد !

دُعـاهــ ـــــ ــــ ــای من گُــناه بـودند !!! ‏

رفت...؟!

رفت...؟؟؟

به سلامت...!!!

من خدا نیستم که بگویم: "صدبار اگر توبه شکستی باز...!"
انکه رفت به حرمت آنچه که با خود میبرد حق بازگشت

ندارد...
کسی که عوض شدنش بعید است...

"عوضی "شدنش قطعیست....!!!


اموزنده

دو مرد هر دو به شدت بیمار بودند در یک اتاق دو تخته در بیمارستان بستری بودند یکی دراین روی اتاق و دیگری در ان طرف اتاق یکی از آن دو اجازه داشت که روزی یک ساعت بعد از ظهر روی تخت به حالت نشسته در اید تا به تخلیه مایع از روده هایش کمک شود مرد دیگر باید در تمام اوقات به حالت خوابیده به پشت قرار می داشت

آنها هر روز با هم صحبت می کردند در مورد خاطراتشان و یکی از ان ها که می توانست بنشیند کنار پنجره می توانست هر روز بعد ظهر مردی که کنار پنجره بود بنشیند و چیزهایی که بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقیش تعریف می کرد و آن یکی مرد به عشق ان یکساعت و شنیدن حرف های دوستش سپری می کرد

یک روز صبح وقتی پرستار برای دادن دارو ها وارد اتاق شد با جسم بیجان مردی که کنار پنجره بود مواجعه شد در خواب به ارامی در گذشت بود پرستار ناراحت شد به همکارانش گفت او را از اتاق بیرون ببرند

مرد دیگر از پرستار خواست ان را کنار پنجره ببرد مرد با وجود درد زیاد به اهستگی تنه اش را روی اونجش بلند کرد تا نخستین نگاه را به بیرون بکند اما چیزی که دید تنها یک دیوار ساده بود مرد پرستار را صدا زد و گفت چه چیزی باعث شده است که هم اتاقی مرحومش چنان تصاویر زیبایی را از دنیای بیرون پنجره برای او تعریف کند

پرستار گفت :  آن مرد نابینا بوده حتی نمی توانسته آن دیوار را هم ببیند

 پرستار گفت :شاید او فقط می خواسته شما را دلگرم و امیدوار نگاه دارد .

هنگامی که شادیمان را با دیگری به اشتراک می گذاریم دو برابر می گردد .

دل نوشته...

در قاب این آیینه ها خود را نمی بینم

چیزی به جز یک بهت بی معنا نمی بینم

دنیا به زشتیهای پلک فهم من خندید

شاید شبــیه مردم دنـیا نمی بینم

گنجشک روحم لابلای شاخه ها یخ زد

نه ! سنگ هم در دست آدمها نمی بینم

تصویری از تبعیض سرد چشمها آری

در این برودت ذرهای گرما نمی بینم

در منطق این نیمه آدمهای قلابی

جایی برای عشق هم حتی نمی بینم

اعترافات یک قلیان

به گزارش «مهر»، «قهوه‌خانه‌داران در اعتراض به پلمب مغازه‌هایشان به‌دلیل ارایه قلیان مقابل مجلس تجمع کردند.» به همین مناسبت ترتیب گفت‌وگوی زیر را دادیم؛

- خودت را معرفی کن و بگو چرا دستگیر و پلمب شدید؟

: قل‌قل... من تنباکو قلیان‌چاق‌کنیان هستم و با چاق‌کردنم باعث تدخین جوانان و تدفین پیران می‌شوم.

- آیا خودتان خودتان را چاق می‌کردید یا افرادی هدایت‌شده شما را چاق می‌کردند؟

: همان‌طور که شما گفتید افرادی هدایت‌شده می‌آمدند و با استفاده از شلنگ من را چاق می‌کردند.

- قبول دارید که عامل گردهمایی‌های غیرمجاز بودید؟

: بله. من را می‌گذارند وسط و گرد من هم می‌آیند و نشست برگزار می‌کنند.