یکــــــــــ بار که تنــــــــــها بمانی یکــــــــــ بار که بشکنـــد دلتــــــــــ غرورتــــــــــ اعتمادتــــــــــ همین یکــــــــــ بار کافیســـت تا یکــــــــــ عمـــر از پشتــــــــــ نگاهـــی ترک خورده به آدمهــا بنگری ...! همین یکــــــــــ بار کافیســـت تا دیگر هیــچ نگاهــــــــــی دلتــــــــــ را نلرزانـــد ...
درتو ای شروع بی پایان چیست که سکوتت غوغای درون مرا تسکین میدهد
انگار که همدرد منی میخواهم تا هر جا که ادامه داری در تو بتازم بدون رسیدن به هیچ مرزی هم زبان من نیستی
ولی گویی گوشی شنوا داری برای شنیدن غصه های من که درهیاهوی کوچه و بازار چنین چیزی را نیافته ام.
تو میروی و من از او میخواهم
که تو به سلامت بازایی
تو میروی تا به مقصد برسانی از ره مانده هایی را که چشم به دستان تو دارند
تا به مقصد رسانیشان و من چشم انتظار این هستم که کی تو به مقصد من رسی
ثانیه ثانیه های نبودنت از پروردگارم تمنای دیدار تو را دارم
همدم زحمت کش من تمام تلاشم را میکنم
تا فقط من و وجود من طنین انداز ارامش در وجود تو باشد
صدایت طنین صداقت را موج می انداخت و من به این طنین گوش سپردم و آن را حقیقتی ناب تصور می کردم.
اما افسوس نمی دانستم نقاب چهره ات دروغهایت را فریاد می زند و طنین صداقتت را به تاراج می برد.
آن زمان که حس می کردم صداقتت معنای دوم عاطفه درونت شده است نبض احساس قلبم را به آن وصل کردم تا شاید لحظه های تردید این زندگی 2 روز را با تو،در کنار تو بگذرانم،
اما دریغا ندانستم که این زندگی 2 روز کابوس تنهایی مرا رقم می زند